به اسمم روی لبهای خیس تو...

ساخت وبلاگ

تلفن زنگ می خورد. مردی تصمیم گرفته تا شماره ای را بگیرد. تلفن زنگ می خورد. مردی که پشت خط بود دستهای کارگری زمختی داشت. گوشی تلفن را برداشته بود، شماره را گرفته بود و نمی دانست که چرا. یک ساعت قبل همه ی حقیقت را فهمیده بود. می خواست مطمئن شود. شاید هم امیدوار بود تا همه چیز دروغ باشد، یا یک خواب مشوش. گوشی تلفن سیاه رنگ در دست مرد بود و کیلومتر ها آنطرف تر یک تلفن قرمز رنگ زنگ می خورد. شاید قرار بود زنی تلفن قرمز رنگ را جواب بدهد. زنی که تازه از حمام بیرون آمده، موهایش را در حوله پیچیده  با پاهای عریانش رو مبل نشسته و  به فکر این است که آیا در آشپزخانه چای دارد یا  نه. آیا زن ترسیده بود؟ اینطور به نظر نمی رسد. آیا مرد مضطرب بود؟ این طور به  نظر نمی رسید. آیا آنها سرانجام با یکدیگر گفت و گو می کردند؟ ماجرا این است که عشق در تمامی اشکال سطحی و عمیقش در نهایت به تنهایی ختم می شود. تنهایی های که بین تلفن های قرمزی که زنگ می خورند و دستهای زمخت کارگری ی مرد تقسیم می شوند. 

زن به تلفن قرمز رنگ نگاه می کرد. گویی موجود عجیبی را دیده است. کلید های رو تلفن هر کدام شخصیتی داشتند. 3 مردی جنتلمن با موهایی آراسته و کت و شلوار شیک بود. 9 پسرکی عاشق پیشه و شاعر مسلک. 5 مردی چاق با یک اتومبیل گران قیمت. 1 مردی بود که دستهای زمخت کارگری داشت. شماره های تلفن سیاه رنگ  متفاوت بود. تمام شماره ها تبدیل به حفره هایی شده بودند که همه چیز را می بلعیدند. زندگی، خاطرات، صدای خندیدن ها، سلام عزیزم ها، روز های خوش گذشته. روزهایی که تلفن ها درست کار می کردند. 

در خانه ی زن چای نبود. به این فکر کرد که چه چیزی بعد از یک حمام داغ می تواند حال او را سر جایش بیاورد. می دانست که آن تلفن قرمز رنگ این کار را نخواهد کرد. تلویزیون را روشن کرد. شبکه ها را بی هدف عوض می کرد. دنبال چیزی می گشت و نمی دانست که چیست. عدم دانایی در تمام این سطور پیداست. عشق در تمام اشکال ساده و پیچیده اش به تنهایی ختم می شود. تنهایی هایی که بین تلفن های سیاه بی شماره و آشپزخانه هایی که در آنها چای وجود ندارد تقسیم می شوند.

ناگهان تلفن قرمز رنگ تصمیم گرفت تا سکوت کند. دست های زمخت مرد خسته شدند. زن به آرامی به خواب رفت. مرد آرام آرام به سمت دریا... زن خواب دید که در ساحل دریا نشسته و زانوهایش را بغل گرفته است. تکرار در تمام این سطور آشکار است. مردی که در دریا غرق می شود عاشق زنی بود که باور داشت عشق در تمام اشکال جدی و کمدی اش به تنهایی ختم می شود.

باز تو...
ما را در سایت باز تو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1koowat7 بازدید : 31 تاريخ : جمعه 13 اسفند 1395 ساعت: 17:32