باز تو

متن مرتبط با «خیابان های تنهایی» در سایت باز تو نوشته شده است

یک خطی های درد

  • اونقدر آینده مبهم و ناپایداره که کاش به جای نئاندرتالها، هوموساپینس ها منقرض شده بودن!, ...ادامه مطلب

  • نه با پاهایت...

  • می خواهم که بازگردیاما نه با پاهایتبا قلبتولی برنگردپلها فرو ریخته اندهم قطارانمان اسیر گشته اندو کلماتی که در گوش یکدیگر زمزمه کرده بودیممعنایشان را از دست داده انددر مازن ها و مردانی باقی مانده اندبا گلوله هایی در جیبهایشان برای یک جنگ تازهمی خواهم که بازگردیکشته های جنگ را به خاک بسپاریو از سرنوشت که ما را با یکدیگر نمی خواستانتقام بگیریمثلا یک روز که به حمام می رویخونت بر کاشی هاجاری شودمی خوا,پاهایت ...ادامه مطلب

  • سلول های خالی

  • می خواستم هولدن کالفیلد باشم و نبودم. جرات نداشتم سیمور گلس باشم نه آنقدر می فهمیدم نه آنقدر احمق بودم. می خواستم جان سخت یا بروسلی یا ریک بلین یا فرودو بگینگز باشم و نبودم. می خواستم گودزیلا باشم یا شاید هالک اصلا به درک بت من، ولی اینها هم نبودم. من ابر قهرمان هیچکس نبودم. می خواستم ابر قهرمان تو , ...ادامه مطلب

  • خطوط دستهایمان

  • عزیز من، گمان مبر زمانی که واژه هایم از دوست داشتنت می گویند همه چیز به همین سادگی است. مغز باید دستور بدهد، قلب باید تندتر بتپد، خون در تک تک رگ ها جاری شود، پلک بپرد، چشمها گشاد شوند و آنقدر نفس نفس بزنم تا کلمه ها کنار یکدیگر بنشینند و به دوست داشتنت ختم شود.همه ی ما نقاشیم و همه ی ما بازیگریم و , ...ادامه مطلب

  • یکلیا و تنهایی او

  • بخش هایی از داستان "یکلیا و تنهایی او" نوشته تقی مدرسی نه یکلیا چیزی مرا نمی ترساند و از چیزی متعجب نمی شوم. ترس و تعجب با اشخاص کوچک و وحشی بازی می کند. "یکلیا به من جواب بده او را چطور دوست می داشتی؟" "جانم در طلب او می سوخت. وقتی که مرا دز آغوش می فشرد و یا لبم را گاز می گرفت، یاس گناه به ق, ...ادامه مطلب

  • تنهایی آدم

  • شما فکر می کنید که تنهایی یک روز تمام می شود. بگذارید بگویم شما چگونه فکر می کنید، اینگونه: " خوب با فلانی دوست شم دیگه تنها نیستم. خوب خدمت تموم شه برم تو اجتماع دیگه تنها نیستم، خوب برم سر کار با چهار نفر آشنا می شم دیگه تنها نیستم، خوب زن بگیرم دیگه تنها نیستم، خوب بچم به دنیا بیاد دیگه تنها نیست, ...ادامه مطلب

  • به اسمم روی لبهای خیس تو...

  • تلفن زنگ می خورد. مردی تصمیم گرفته تا شماره ای را بگیرد. تلفن زنگ می خورد. مردی که پشت خط بود دستهای کارگری زمختی داشت. گوشی تلفن را برداشته بود، شماره را گرفته بود و نمی دانست که چرا. یک ساعت قبل همه ی حقیقت را فهمیده بود. می خواست مطمئن شود. شاید هم امیدوار بود تا همه چیز دروغ باشد، یا یک خواب مشوش. گوشی تلفن سیاه رنگ در دست مرد بود و کیلومتر ها آنطرف تر یک تلفن قرمز رنگ زنگ می خورد. شاید قرار بود زنی تلفن قرمز رنگ را جواب بدهد. زنی که تازه از حمام بیرون آمده، موهایش را در حوله پیچیده  با پاهای عریانش رو مبل نشسته و  به فکر این است که آیا در آشپزخانه چای دارد یا  نه. آیا زن ترسیده بود؟ اینطور به نظر نمی رسد. آیا مرد مضطرب بود؟ این طور به  نظر نمی رسید. آیا آنها سرانجام با یکدیگر گفت و گو می کردند؟ ماجرا این است که عشق در تمامی اشکال سطحی و عمیقش در نهایت به تنهایی ختم می شود. تنهایی های که بین تلفن های قرمزی که زنگ می خورند و دستهای زمخت کارگری ی مرد تقسیم می شوند.  زن به تلفن قرمز رنگ نگاه می کرد. گویی موجود عجیبی را دیده است. کلید های رو تلفن هر کدام شخصیتی داشتند. 3 مردی جنتلمن با, ...ادامه مطلب

  • خیابان های تنهایی

  • باران ببارد تو از همان خیابان عبور کنی با روزمرگی هایت و فکر نان  ناگهان اما لحظه ای بایستی و غرق شوی در خاطراتت زمان بگذرد و نفهمی هوا سرد تر شود و نفهمی مانتوی سورمه ایت خیس شود و نفهمی بعد همه چیز را به یاد بیاوری به یاد بیاوری که... چتر را نگاهی می کنی آهی می کشی و باز به راه می افتی، اما آرام تر از قبل 95/8/17,خیابان های تنهایی,خیابانهای تنهایی دلی ولگرد میخواهد ...ادامه مطلب

  • تنهایی

  • تنهایی همه چیز را می بلعد ,تنهایی,تنهایی لیلا,تنهایی من,تنهایی شعر,تنهایی یعنی,تنهایی عکس,تنهایی پر هیاهو,تنهاییم را دوست دارم,تنهایی شعر نو,تنهایی بهتر از ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها