باز تو

متن مرتبط با «باز تو» در سایت باز تو نوشته شده است

نوشتن از توی خالی

  • عریان میخواهمت،  همچون جنگل در نور مهتاب و همچون جزیره ای تنها در اقیانوسی بی انتها عریان می خواهمت که موهایت از این شعر بیرون بزند که تو نور بودی و من تاریکی تمام  تو آب بودی و من تمام بیابانها هوا بودی و من غریقی ناامید بوسه می خواستم که زندگی کنم که نفس بکشم دستهایم که تن تو را جستجو می کردند خوشبخت ترین جهانگردهایی بودند که می شناختم اما تو هیچ وقت نبوده ای خیال کرده ام که هستی که خورشیدی و,نوشتن,خالی ...ادامه مطلب

  • تو فکر می کردی که ...

  • تو فکر می کردی که  وقتی بری من دست می ندازم به اولین طنابی که دم دستم باشه گره می زنمش واز نزدیکترین جا با ارتفاع بالای دو متر و پنجاه سانت خودم رو حلق آویز می کنم تا به دنیا  بگم که ای وای از عشق تو من مردم.تو فکر می کردی که من فراموش می کنم که موهات چقد بلند بودن. که اگه کوتاهشون کنی من نمی فهمم و, ...ادامه مطلب

  • ناتوان از نوشتن

  • چشمم از شروع کردن ترسیده. از بس هر چی شروع کردم تهش هیچی بوده. تهش دره بوده. تهش سقوط بوده. منم بال نداشتم که پرواز کنم چون تکامل یافته تر از پرنده هام که این دیگه واقعا مسخره است. داستان شروع می شه. یه جمله، یه خط، یه پاراگراف و همونجا تموم میشه. نمیشه ادامه داد. چشمم از ادامه دادن هم ترسیده. دیروز یه نفر بهم گفت: "هنوز غمگینی؟" با خودم گفتم که چه سوال عجیبی و به این فکر کردم که من واقعا کی غمگین نبودم؟ , ...ادامه مطلب

  • به اسمم روی لبهای خیس تو...

  • تلفن زنگ می خورد. مردی تصمیم گرفته تا شماره ای را بگیرد. تلفن زنگ می خورد. مردی که پشت خط بود دستهای کارگری زمختی داشت. گوشی تلفن را برداشته بود، شماره را گرفته بود و نمی دانست که چرا. یک ساعت قبل همه ی حقیقت را فهمیده بود. می خواست مطمئن شود. شاید هم امیدوار بود تا همه چیز دروغ باشد، یا یک خواب مشوش. گوشی تلفن سیاه رنگ در دست مرد بود و کیلومتر ها آنطرف تر یک تلفن قرمز رنگ زنگ می خورد. شاید قرار بود زنی تلفن قرمز رنگ را جواب بدهد. زنی که تازه از حمام بیرون آمده، موهایش را در حوله پیچیده  با پاهای عریانش رو مبل نشسته و  به فکر این است که آیا در آشپزخانه چای دارد یا  نه. آیا زن ترسیده بود؟ اینطور به نظر نمی رسد. آیا مرد مضطرب بود؟ این طور به  نظر نمی رسید. آیا آنها سرانجام با یکدیگر گفت و گو می کردند؟ ماجرا این است که عشق در تمامی اشکال سطحی و عمیقش در نهایت به تنهایی ختم می شود. تنهایی های که بین تلفن های قرمزی که زنگ می خورند و دستهای زمخت کارگری ی مرد تقسیم می شوند.  زن به تلفن قرمز رنگ نگاه می کرد. گویی موجود عجیبی را دیده است. کلید های رو تلفن هر کدام شخصیتی داشتند. 3 مردی جنتلمن با, ...ادامه مطلب

  • توفان رنگ و رنگ...

  • الان گنجشکا دارن اون بیرون می خونن. طبیعتا نباید اینطوری باشه آخه الان که بهاری چیزی نیست. ولی خوب اینطوریه. این همون تفاوت بین انسان خردورز و طبیعت مست لایعقله. گنجشک آخه چه می فهمه پاییز یعنی چی؟ از وقتی صاحب باغ همسایمون سپیدارای قشنگشو قطع کرد دیگه گنجشکا نفهمیدن پاییز کی میاد. نفهمیدن که پاییز یهو میاد و طوفان رنگ و رنگ که بر پا در دیده می کند*. گنجشکا که هیچ دیگه آدمام نمی دونن پاییز کی میاد. یه اولی مهری هست این دختر پسرای تازه هفت ساله شده با لباس فرم عین جوجه ماشینی راه میفتن میرن مدرسه و خیابونا رو به اشغال خودشون در میارن. از اینجا میشه فهمید پ, ...ادامه مطلب

  • پرستوها

  • یه پرستوی مهاجر اومده بود تو برجک. بهار بود. پرستوهای مهاجر همه جای پاسگاه رو پر کرده بودن. چند کیلومتر اون طرف تر، درست روی نوار مرزی، یه دشت پر از گلهای بنفش بود. اونجا جایی بود که جز آدمای نظامی و کشاورزایی که زمینشون درست لب مرز بود کسی نمی تونست رفت آمد کنه. اون ور مرزیا درست کنار اون دشت گلهای بنفش یه برجک فلزی داشتن. همیشه هم دو تا سرباز اون اطراف پرسه می زدند. همیشه می گفتم خوش به حالشون چه حالی می کنن نزدیک اون دشت پر از گل های بنفش. یه پرستوی مهاجر اومده بود تو برجک. نمی دونم چرا دلم خواست بگیرمش. خواستم مال من باشه. همه ی پنجره های برجک رو بستم و ا,پرستوهای عاشق,پرستوها همه رفتند,پرستوها,پرستوهای خسته فرامرز اصلانی,پرستوها همه رفتن,پرستوهاي خسته فرامرز اصلاني,پرستوها سوسن,پرستوها همه رفتن سعيد,پرستوهای مهاجر,پرستوها آوا ...ادامه مطلب

  • باز تو

  • توازن طبیعت را برهم زده ای برای پنگوئن های از همه جا بی خبر،  خورشید را فرستاده ای برای قلب من،  طولانی ترین زمستانی که مسن ترین کلاغ ها به یاد دارند را خرس های قطبی غرق شده اند فک های دریایی جشن مفصلی به پا کرده اند زمین دارد واژگون می شود نه، درست آمده اید اینجا باغ وحش یا قطب جنوب نیست مردی دیوانه شده است زوزه می کشد مثل گرگ ها گریه می کند مثل گنجشک ها بره آهویی با چشمهای درشت شفاف بر بالای جسد مادرش ایستاده است آخرین شکارچی،  به تابلو " شکار در ماه می ممنوع است" توجه نکرده بود.   مهدی یکتا * باز تو از کوچه ی ما گذشتی...,باز توییت یعنی چه؟,باز تو نگو,بازتوانی قلب,باز توزیع لنگر,بازتولید,باز توانی قلبی,باز توزیع لنگر خمشی,بازتولید فرهنگی,باز تو,تورنت باز ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها