گاهی فکر می کنم
که تو از کدام پنجره ی باز
پا در خانه ام می گذاری
چگونه در چشمانم نگاه می کنی؟
و با چه امیدی
دستانت را بر قلبم خواهی کشید؟
می دانی
من یخ زده ام
مثل سالی که چهار زمستان داشته
امید برای من
افسانه ای است از دورانی بسیار دور
و با هر طلوع خورشید
سعی می کنم که غم را
از شانه های بتکانم
در من چیزی افول کرده است
و ایمانم را
به پایان های خوش از دست داده ام
گاهی فکر می کنم
که پنجره ها را باز کنم
اما زود می فهمم
که خانه ی من
پنجره ای ندارد
مهدی یکتا
1396/4/21
باز تو...
برچسب : نویسنده : 1koowat7 بازدید : 60