باز تو

متن مرتبط با «خدا رو شکر» در سایت باز تو نوشته شده است

زمانی که هاروکی موراکامی بودم

  • -          یه وقتی می خواستم یه رمان بنویسم که توش یه گوسفند به یه آدم تبدیل میشه و خیلی اتفاقای عجیب و غریب براش میفته اون موقع خیلی کتاب خون نبودم الانم نیستم ولی چند وقت پیش که در مورد هاروکی موراکامی می خوندم فهمیدم تو یکی از کتاباش همچین داستانی رو نوشته اولش خیلی عصبانی شدم که چرا ایده ام رو دزدیده ولی بعدش فهمیدم اون این کتاب رو حتی قبل از تولد من نو, ...ادامه مطلب

  • این رد پای تنها رو رو برفا می بینی؟

  • یه روز یه جاده می شه به سمت سرزمینی پر از نور پر از نور, ...ادامه مطلب

  • در آخرین روز زمستان

  • در آخرین روز زمستان مردی که جسد یک سگ را روی دوش خود حمل می کرد زنگ خانه ی شماره ی 333 را فشار داد. آقای آدامز با عصبانیت در را باز کرد و پس از برانداز کردن مرد و حیوانی که روی دوشش بود با صدایی که سعی می کرد آرام به نظر برسد گفت: " نیازی نیست دستت رو روی زنگ نگه داری کافیه یک بار فشار بدی و بعد برش داری " و بعد انگشت اشاره اش را از روی سینه ی مرد برداشت. مر, ...ادامه مطلب

  • در آخرین روز زمستان - دو

  • وقتی مرگ به آرامی به جسم آدمی می خزد همه چیز عادی به نظر می رسد. مثل تاریکی شب که به آرامی رخ می دهد مخصوصا در روزهای تابستانی. خورشید گرفتگی نیست که ناگهان همه چیز را ببلعد. آرام و بی ریا نور را از شما می رباید و مجبورتان می کند تا برای آنچه باقی مانده نامی انتخاب کنید، تاریکی.  مرگ وقتی عادی و بی زرق و برق به سراغتان بیاید در واقع جزئی از زندگی است. اما س, ...ادامه مطلب

  • در آخرین روز زمستان - سه

  • تکرار شیطان عصر ماست. اکثر مردم بردگان تکرارند و همچون آیینی از روزگاران دور از تمام فرامین آن پیروی می کنند. یوسف به واقعی ترین شکل ممکن در بند این خبیث نامرئی افتاده بود. او هر بار در آخرین روز زمستان سرد سال 1990 از خواب بیدار می شد و خاطرات به سرعت در قلبش فرو می رفتند. همسرش سارا که در کنارش دراز کشیده بود همیشه به آرامی نفس می کشید. دختر ها در طبقه با, ...ادامه مطلب

  • امروز با این آهنگ مست شدم

  • شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید: <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">, ...ادامه مطلب

  • آفتاب غروب خواهد کرد

  • آفتاب غروب خواهد کرد. در هر صورت هر روز آفتاب غروب خواهد کرد. اگر یک سرباز زخمی که از نبردی خونین جان به در برده، باشی. اگر یک زندانی، که منتظر اجرای حکم اعدامش نشسته است، باشی. اگر رییس جمهور، راننده ی تاکسی، کارگر ساختمانی یا فقط یک شاعر ناشناخته باشی. اگر روی نیمکت یک پارک به زنی گفته باشی که دوس, ...ادامه مطلب

  • آنها که جهان را روی دوش گرفته اند

  • عشق را با گلوهای زخم خورده قلب های خسته و دستان چند ریشتری لرزانمان زیر انبوهی از نبودن هایشان دفن می کنیم   از زن ها زیاد گفته اند از مرد های ساکت اما هیچ آنها که جهان را روی دوش گرفته اند و نیمه های شب بر موجودات پلید می شورند آنها که گلها را با نام کوچکشان , ...ادامه مطلب

  • تشکر

  • از همه ی دوستانی که برای پست قبل چه خصوصی و چه عمومی کامنت گذاشت و نظرشون رو گفتن واقعا خیلی خیلی خیلی از صمیم قلب ممنونم. بعضی از دوستان رو که حتی فکرش رو هم نمی کردم من رو دنبال کنن. بعضی دوستان گفتن که امیدوارند اینجا بسته نشه. من قصد ندارم اینجا رو ببندم تا جایی که بتونم و خودم نیاز داشته باشم و, ...ادامه مطلب

  • روز زن

  • زن گفت:  برای من شعری بگومرد گفت:  چشمانت... , ...ادامه مطلب

  • به اسمم روی لبهای خیس تو...

  • تلفن زنگ می خورد. مردی تصمیم گرفته تا شماره ای را بگیرد. تلفن زنگ می خورد. مردی که پشت خط بود دستهای کارگری زمختی داشت. گوشی تلفن را برداشته بود، شماره را گرفته بود و نمی دانست که چرا. یک ساعت قبل همه ی حقیقت را فهمیده بود. می خواست مطمئن شود. شاید هم امیدوار بود تا همه چیز دروغ باشد، یا یک خواب مشوش. گوشی تلفن سیاه رنگ در دست مرد بود و کیلومتر ها آنطرف تر یک تلفن قرمز رنگ زنگ می خورد. شاید قرار بود زنی تلفن قرمز رنگ را جواب بدهد. زنی که تازه از حمام بیرون آمده، موهایش را در حوله پیچیده  با پاهای عریانش رو مبل نشسته و  به فکر این است که آیا در آشپزخانه چای دارد یا  نه. آیا زن ترسیده بود؟ اینطور به نظر نمی رسد. آیا مرد مضطرب بود؟ این طور به  نظر نمی رسید. آیا آنها سرانجام با یکدیگر گفت و گو می کردند؟ ماجرا این است که عشق در تمامی اشکال سطحی و عمیقش در نهایت به تنهایی ختم می شود. تنهایی های که بین تلفن های قرمزی که زنگ می خورند و دستهای زمخت کارگری ی مرد تقسیم می شوند.  زن به تلفن قرمز رنگ نگاه می کرد. گویی موجود عجیبی را دیده است. کلید های رو تلفن هر کدام شخصیتی داشتند. 3 مردی جنتلمن با, ...ادامه مطلب

  • خدا رو شکر

  • پرنده ای کهکوچیدن بلد نیست زمستان های سختی را  پشت سر می گذارد خدا رو شکر تو  بلد بودی 1395/08/13,خدا رو شکر به انگلیسی,خدا رو شکر محرمتو دیدم دوباره آقاجون,خدا رو شکر,خدا رو شکر محرمتو,خدا رو شکر خوشبختی,خدا رو شکر محرمتو دیدم دوباره+دانلود,خدا رو شکر که هستی,خدا رو شکر محرمتو دیدم,خدا رو شکر که,خدا رو شکر خوشبخته ...ادامه مطلب

  • بعد از فروپاشی

  • خسته مثل جاسوس کا گ ب که از ماموریت بازگشته است بعد از فروپاشی  کنار مجسمه لنین کیفش را زمین می گذارد و به افق سن پترزبورگ خیره می شود مهدی یکتا 1393/2/10,بعد از فروپاشی شوروی,کشورهای بعد از فروپاشی شوروی,روسیه بعد از فروپاشی ...ادامه مطلب

  • روباه چیزی نگفت...

  • روباه چیزی نگفت شازده کوچولو،  رفته بود , ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها