دندان آسیابی که هشت سال پیش پر کرده بودم پوسیده شد، شکست و ریخت. انگار هر چیزی که در یک دهه ی گذشته در زندگیم شروع کرده ام در حال فرو ریختن است. مثل کاب در اینسپشن که دنیای زیبایی که در رویا ساخته بود در نهایت به ویرانه ای تبدیل شد. دست توی جیب می برم اما توتم خود را گم کرده ام. خوابم یا بیدار؟