ناتوان از نوشتن

ساخت وبلاگ

چشمم از شروع کردن ترسیده. از بس هر چی شروع کردم تهش هیچی بوده. تهش دره بوده. تهش سقوط بوده. منم بال نداشتم که پرواز کنم چون تکامل یافته تر از پرنده هام که این دیگه واقعا مسخره است. داستان شروع می شه. یه جمله، یه خط، یه پاراگراف و همونجا تموم میشه. نمیشه ادامه داد. چشمم از ادامه دادن هم ترسیده. دیروز یه نفر بهم گفت: "هنوز غمگینی؟" با خودم گفتم که چه سوال عجیبی و به این فکر کردم که من واقعا کی غمگین نبودم؟ 

باز تو...
ما را در سایت باز تو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1koowat7 بازدید : 62 تاريخ : پنجشنبه 19 اسفند 1395 ساعت: 15:43