دختری بودی

ساخت وبلاگ
چشمهایت را بسته ای
ستاره هایی که چشمک می زنند را نمی بینی
گذر ماه را از میان ابرها نمی بینی
غم را نمی بینی 
که می افتد و هزار تکه می شود
شب چگونه به پایان خواهد رسید؟

ازفصل ها زیاد گفته اند
از خیابان ها
باران
شب هایی که راهی به سحر ندارند
از تو اما 
هیچ

دختری بودی 
با دستهای کشیده 
چشمانی عمیق
و موهایی
که راه را به باد ها نشان می داد
این روزها باد های سرگردان زیادی
از حوالی خانه ام رد می شوند

دختری بودی
با خنده ای ساده
آنقدر ساده که هر بار می خندیدی
فرقی نمی کرد زمستان باشد یا پاییز
من شکوفه می زدم

دختری بودی که ...
ساده بگویم
من هر روز عاشق تر می شوم
غم را نمی بینی 
که می افتد 
و هزار تکه می شود؟


مهدی یکتا 1395/7/8
باز تو...
ما را در سایت باز تو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1koowat7 بازدید : 79 تاريخ : پنجشنبه 8 مهر 1395 ساعت: 11:38