این متن اولین مطلب آزمایشی من است که به زودی آن را حذف خواهم کرد. مرد خردمند هنر پیشه را، عمر دو بایست در این روزگار، تا به یکی تجربه اندوختن، با دگری تجربه بردن به کار! اگر همه ما تجربیات مفید خود را در اختیار دیگران قرار دهیم همه خواهند توانست با انتخاب ها و تصمیم های درست تر، استفاده بهتری از وقت و عمر خود داشته, ...ادامه مطلب
این متن دومین مطلب آزمایشی من است که به زودی آن را حذف خواهم کرد. زکات علم، نشر آن است. هر وبلاگ می تواند پایگاهی برای نشر علم و دانش باشد. بهره برداری علمی از وبلاگ ها نقش بسزایی در تولید محتوای مفید فارسی در اینترنت خواهد داشت. انتشار جزوات و متون درسی، یافته های تحقیقی و مقالات علمی از جمله کاربردهای علمی قابل تص, ...ادامه مطلب
وال کوهان دار رو یادتون هست؟ چیزی به وال کوهان دار بگید هر چیزی که دوست دارید., ...ادامه مطلب
یه روز یه جاده می شه به سمت سرزمینی پر از نور پر از نور, ...ادامه مطلب
اونقدر آینده مبهم و ناپایداره که کاش به جای نئاندرتالها، هوموساپینس ها منقرض شده بودن!, ...ادامه مطلب
اینترنت گردیم شده پرسه زدن تو سایتای دانلود فیلم و چک کردن حجم فیلما و حسرت دانلودشون رو خوردن انگار پشت ویترین مغازه ها وایسی پول نداشته باشی خرید کنی. هییع, ...ادامه مطلب
دوستت دارم بی پنجره بی سقف حتی بی خانه دوستت دارم زمانی که آسمان تاریک است وقتی که ستاره ی دنباله داری سقوط می کند و آنگاه که زمین به سرنوشت محتوم خویش نزدیک میشود دوستت دارم و این چیزهای بزرگ در شعرهای کوچک نمی گنجد چرا که هر کلمه پرتوی نوری است که از روزنه های کوچک یک اتاق تاریک بر مردی نابینا می تابد دوستت دارم این یعنی خورشید بی پنجره بی سقف حتی, ...ادامه مطلب
حیاط خانه ی ما مشترک بود. اردیبهشت ها که باران می زد چاله ی آبی در مرز حیاط خانه هایمان درست می شد. او در آن طرف چاله می ایستاد و من این طرف، مثل دو پادشاه که در قلمروشان برای هم خط و نشان می کشند. هیولا گاهی از من حمایت می کرد و گاهی از او. تکلیفش مشخص نبود. موجود نان به نرخ روز خوری بود که چیزی از شرافت در اون یافت نمی شد. گاهی که سارا برایش گلابی های تازه می آورد طرف او بود اما وقتی من با باقیمانده ناهارم به سراغش می آمدم بدون شک به سمت من می آمد و این لج سارا را در می آورد. هوا که داغ تر می شد چاله هم خشک می شد و هیولا به درون زمین فرو می رفت. آن روزها فرصتی بود تا من با ملکه ی سرزمین حیاط کناری مان صلح کنم. گلابی ها و گاهی ناهار را با هم می خوردیم. وقتی هیولا نبود ما دوستان خوبی بودیم و بازی های زیادی را اختراع می کردیم که هیولایی در آن ها وجود نداشت. گاهی اما بر سر خاطرات هیولا دعوایمان می شد و هر کدام سعی می کرد تا ثابت کنیم تا آن اهریمن خفته در زمین چه کسی را بیشتر دوست داشته است. تابستان که تمام می شد دیگر دلتنگ هیولا می شدیم. منتظر می ماندیم تا اولین باران های پاییزی او را از خواب بیدار کند و ما دوباره بفهمیم که او چه کسی را بیشتر دوست دارد. پاییز با اولین ابرها و صدای رعد و برق از پنجره به بیرون نگاه می کردیم. قطره های باران آرام آرام دست به دست هم می دادند و ما از پشت , ...ادامه مطلب
می خواهم که بازگردیاما نه با پاهایتبا قلبتولی برنگردپلها فرو ریخته اندهم قطارانمان اسیر گشته اندو کلماتی که در گوش یکدیگر زمزمه کرده بودیممعنایشان را از دست داده انددر مازن ها و مردانی باقی مانده اندبا گلوله هایی در جیبهایشان برای یک جنگ تازهمی خواهم که بازگردیکشته های جنگ را به خاک بسپاریو از سرنوشت که ما را با یکدیگر نمی خواستانتقام بگیریمثلا یک روز که به حمام می رویخونت بر کاشی هاجاری شودمی خوا,پاهایت ...ادامه مطلب
خندیدیم و به این فکر کردیم که چند بار خداوندگاران دستانت را بوسیده ایم. آنان که هر بار امید را همچون بذری سوخته از قلبهایمان بیرون کشیدند و بر لم یزرع ترین بیابان های خیالات رهایش کردند. در جهنمی که پس از این در آن خواهم زیست چه کسی دوشادوشم اشک خواهد ریخت؟ تو همه را رها کردی تو خوب خوبها بودی و ما شکست را پذیرفتیم. زانو زدیم و سر به زیر انداختیم تا دیوهای تو ما را ببلعند. که دستانمان را کوتاه کن,نامه,گریفیث ...ادامه مطلب
می خواستم هولدن کالفیلد باشم و نبودم. جرات نداشتم سیمور گلس باشم نه آنقدر می فهمیدم نه آنقدر احمق بودم. می خواستم جان سخت یا بروسلی یا ریک بلین یا فرودو بگینگز باشم و نبودم. می خواستم گودزیلا باشم یا شاید هالک اصلا به درک بت من، ولی اینها هم نبودم. من ابر قهرمان هیچکس نبودم. می خواستم ابر قهرمان تو , ...ادامه مطلب
دیدی شب نشست به باورمون؟ دیدی غریب موندیم؟ دیدی خسته شدیم و هیچ خسته نباشیدی درد رو از تنمون بیرون نکرد؟ دیدی نشستی هی آسمون ریسمون بافتی هیشکی به هیچ جاش نبود؟ دیدی تنهایی همه ی سوراخ سمبه ها رو پر کرد؟ دیدی جز کلمه چیزی برات نموند؟دیدم. آدمایی که می رن رو دیدم. روزای خستگی رو دیدم. شب رو دیدم. تار, ...ادامه مطلب
عزیز من، گمان مبر زمانی که واژه هایم از دوست داشتنت می گویند همه چیز به همین سادگی است. مغز باید دستور بدهد، قلب باید تندتر بتپد، خون در تک تک رگ ها جاری شود، پلک بپرد، چشمها گشاد شوند و آنقدر نفس نفس بزنم تا کلمه ها کنار یکدیگر بنشینند و به دوست داشتنت ختم شود.همه ی ما نقاشیم و همه ی ما بازیگریم و , ...ادامه مطلب
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید: <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">, ...ادامه مطلب
این داستان در مورد آقای میاهو است. یک آقای ژاپنی بیست و هشت ساله که در یک روز نیمه ابری با دوست دختر 21 ساله اش به یک رستوران سنتی در خیابان های توکیو آمده تا سفارش خوراک گوشت نهنگ بدهد. تا اینجای کار همه چیز خوب پیش می رود اما درست در زمانی که چاپستیک را جلوی دهانش گرفته تا یک لقمه از گوشت لذیذ نهن, ...ادامه مطلب