- یه وقتی می خواستم یه رمان بنویسم که توش یه گوسفند به یه آدم تبدیل میشه و خیلی اتفاقای عجیب و غریب براش میفته اون موقع خیلی کتاب خون نبودم الانم نیستم ولی چند وقت پیش که در مورد هاروکی موراکامی می خوندم فهمیدم تو یکی از کتاباش همچین داستانی رو نوشته اولش خیلی عصبانی شدم که چرا ایده ام رو دزدیده ولی بعدش فهمیدم اون این کتاب رو حتی قبل از تولد من نو, ...ادامه مطلب
می خوام یه داستان بنویسم در مورد یه کوه نورد که یه دروغ بزرگ گفته و مجبور شده به خاطرش چند نفر رو بکشه حالا آخرین نفری که باید بکشه تا رازش لو نره، صمیمی ترین دوستشه که از بچگی باهاش بزرگ شده و مثل برادرشه ولی خسته تر از اونم که بنویسمش. به نظرتون کوه نورد صمیمی ترین دوستش رو می کشه؟ یه چیز ترسناک تر اینه که اگه نظریه ی دنیا های موازی رو باور کنیم و قبول کنی, ...ادامه مطلب
همین! , ...ادامه مطلب
باید بنشینم و این داستانها را سروسامان دهم. باید شعرهای خوب تر و بهتر بنویسم. آخر تصمیم مهمی گرفته ام. تصمیم گرفته ام که یک کتاب چاپ کنم. نه برای اینکه مشهور شوم یا کسی داستان ها و شعر هایم را دوست داشته باشد. فقط برای اینکه در تقدیم نامه ی آن بنویسم. " این کتاب برای توست. تویی که به شکل نفرین شده ا, ...ادامه مطلب
تو فکر می کردی که وقتی بری من دست می ندازم به اولین طنابی که دم دستم باشه گره می زنمش واز نزدیکترین جا با ارتفاع بالای دو متر و پنجاه سانت خودم رو حلق آویز می کنم تا به دنیا بگم که ای وای از عشق تو من مردم.تو فکر می کردی که من فراموش می کنم که موهات چقد بلند بودن. که اگه کوتاهشون کنی من نمی فهمم و, ...ادامه مطلب
عشق را با گلوهای زخم خورده قلب های خسته و دستان چند ریشتری لرزانمان زیر انبوهی از نبودن هایشان دفن می کنیم از زن ها زیاد گفته اند از مرد های ساکت اما هیچ آنها که جهان را روی دوش گرفته اند و نیمه های شب بر موجودات پلید می شورند آنها که گلها را با نام کوچکشان , ...ادامه مطلب
بخش هایی از کتاب " آن هنگام که نفس هوا می شود" نوشته ی پال کالانیتی جراح متخصص اعصاب که بر اثر سرطان در گذشت. شادمانی غایت زندگی نیست مغز های ما چکار میکنند؟ اگر چه ما از خود اختیار داریم اما خوب سیستم زیست شناسی مان هم مهم است.مغز هم یک ارگان است تابع تمام قوانین فیزیک پس به نوعی مغز همان سیستم, ...ادامه مطلب
روز خوبی نیست. نه که خیلی بد باشد اما خیلی هم خوب نیست. دوست دارم با کسی حرف بزنم. دوست دارم بمیرم. دوست دارم آدم بکشم. دوست دارم سقوط کنم. دوست دارم سکوت کنم. دوست دارم برسم. دوست دارم بمیرم. آنقدر هادی پاکزاد گوش داده ام که جنون فلسفی اش در من ته نشین شده است. همه ی دردها یک درمان دارد و آن یکی هم در کوه قاف است و هزار مار خشمگین گنجور آنند. چه کار کنم؟ با کسی که دوست داشتی باشم چه کار کنم؟ کسی که می خواستم باشم,کسانی که دوستشان داریم,کسانی که دوستشان دارم,کسانی که دوست پسرمیخواهند,کسانی که دوستمان دارند ...ادامه مطلب
همچون باران شبیه به تابستان مثل پیرمردی که پرتقال ها را با دستان چروکیده اش پوست می کند یک تصویر جدید از یک اتفاق گذرا ثبت شدن در خاطره ی مردی که به شکل کشنده ای هیچ چیز را فراموش نمی کند شاید باید می ماندی و کار را تمام می کردی از زمانی که به یاد دارم همه رفته اند باران، تابستان، حتی پیرمرد ها و تو... تو یک رویای خوشی که هیچ وقت نرفته ای فقط هر دفعه من بدموقع از خواب می پرم و خاطرات کشنده شروع می شوند پاییز پاییز مهدی یکتا * با اسم مهدی یکتا شعر می نویسم, ...ادامه مطلب