باز تو

متن مرتبط با «کتاب فرشته ی مرگ» در سایت باز تو نوشته شده است

عنوان اولین مطلب آزمایشی من

  • این متن اولین مطلب آزمایشی من است که به زودی آن را حذف خواهم کرد. مرد خردمند هنر پیشه را، عمر دو بایست در این روزگار، تا به یکی تجربه اندوختن، با دگری تجربه بردن به کار! اگر همه ما تجربیات مفید خود را در اختیار دیگران قرار دهیم همه خواهند توانست با انتخاب ها و تصمیم های درست تر، استفاده بهتری از وقت و عمر خود داشته, ...ادامه مطلب

  • عنوان دومین مطلب آزمایشی من

  • این متن دومین مطلب آزمایشی من است که به زودی آن را حذف خواهم کرد. زکات علم، نشر آن است. هر وبلاگ می تواند پایگاهی برای نشر علم و دانش باشد. بهره برداری علمی از وبلاگ ها نقش بسزایی در تولید محتوای مفید فارسی در اینترنت خواهد داشت. انتشار جزوات و متون درسی، یافته های تحقیقی و مقالات علمی از جمله کاربردهای علمی قابل تص, ...ادامه مطلب

  • زمانی که هاروکی موراکامی بودم

  • -          یه وقتی می خواستم یه رمان بنویسم که توش یه گوسفند به یه آدم تبدیل میشه و خیلی اتفاقای عجیب و غریب براش میفته اون موقع خیلی کتاب خون نبودم الانم نیستم ولی چند وقت پیش که در مورد هاروکی موراکامی می خوندم فهمیدم تو یکی از کتاباش همچین داستانی رو نوشته اولش خیلی عصبانی شدم که چرا ایده ام رو دزدیده ولی بعدش فهمیدم اون این کتاب رو حتی قبل از تولد من نو, ...ادامه مطلب

  • داستانی که خیال نوشته شدن نداشت یا کوهنورد

  • می خوام یه داستان بنویسم در مورد یه کوه نورد که یه دروغ بزرگ گفته و مجبور شده به خاطرش چند نفر رو بکشه حالا آخرین نفری که باید بکشه تا رازش لو نره، صمیمی ترین دوستشه که از بچگی باهاش بزرگ شده و مثل برادرشه ولی خسته تر از اونم که بنویسمش. به نظرتون کوه نورد صمیمی ترین دوستش رو می کشه؟ یه چیز ترسناک تر اینه که اگه نظریه ی دنیا های موازی رو باور کنیم و قبول کنی, ...ادامه مطلب

  • برای وال کوهان دار بنویسید

  • وال کوهان دار رو یادتون هست؟ چیزی به وال کوهان دار بگید هر چیزی که دوست دارید., ...ادامه مطلب

  • جوری باش که از خودت بودن خجالت نکشی

  • همین! , ...ادامه مطلب

  • این رد پای تنها رو رو برفا می بینی؟

  • یه روز یه جاده می شه به سمت سرزمینی پر از نور پر از نور, ...ادامه مطلب

  • در آخرین روز زمستان

  • در آخرین روز زمستان مردی که جسد یک سگ را روی دوش خود حمل می کرد زنگ خانه ی شماره ی 333 را فشار داد. آقای آدامز با عصبانیت در را باز کرد و پس از برانداز کردن مرد و حیوانی که روی دوشش بود با صدایی که سعی می کرد آرام به نظر برسد گفت: " نیازی نیست دستت رو روی زنگ نگه داری کافیه یک بار فشار بدی و بعد برش داری " و بعد انگشت اشاره اش را از روی سینه ی مرد برداشت. مر, ...ادامه مطلب

  • در آخرین روز زمستان - دو

  • وقتی مرگ به آرامی به جسم آدمی می خزد همه چیز عادی به نظر می رسد. مثل تاریکی شب که به آرامی رخ می دهد مخصوصا در روزهای تابستانی. خورشید گرفتگی نیست که ناگهان همه چیز را ببلعد. آرام و بی ریا نور را از شما می رباید و مجبورتان می کند تا برای آنچه باقی مانده نامی انتخاب کنید، تاریکی.  مرگ وقتی عادی و بی زرق و برق به سراغتان بیاید در واقع جزئی از زندگی است. اما س, ...ادامه مطلب

  • یک خطی های درد

  • اونقدر آینده مبهم و ناپایداره که کاش به جای نئاندرتالها، هوموساپینس ها منقرض شده بودن!, ...ادامه مطلب

  • اینترنت را رایگان کنید!

  • اینترنت گردیم شده پرسه زدن تو سایتای دانلود فیلم و چک کردن حجم فیلما و حسرت دانلودشون رو خوردن انگار پشت ویترین مغازه ها وایسی پول نداشته باشی خرید کنی. هییع, ...ادامه مطلب

  • در آخرین روز زمستان - سه

  • تکرار شیطان عصر ماست. اکثر مردم بردگان تکرارند و همچون آیینی از روزگاران دور از تمام فرامین آن پیروی می کنند. یوسف به واقعی ترین شکل ممکن در بند این خبیث نامرئی افتاده بود. او هر بار در آخرین روز زمستان سرد سال 1990 از خواب بیدار می شد و خاطرات به سرعت در قلبش فرو می رفتند. همسرش سارا که در کنارش دراز کشیده بود همیشه به آرامی نفس می کشید. دختر ها در طبقه با, ...ادامه مطلب

  • چکامه ای برای دوست داشتن

  • دوستت دارم بی پنجره  بی سقف حتی بی خانه دوستت دارم زمانی که آسمان تاریک است وقتی که ستاره ی دنباله داری سقوط می کند و آنگاه که زمین به سرنوشت محتوم خویش نزدیک میشود دوستت دارم و این چیزهای بزرگ در شعرهای کوچک  نمی گنجد چرا که هر کلمه  پرتوی نوری است  که از روزنه های کوچک یک اتاق تاریک بر مردی نابینا  می تابد دوستت دارم این یعنی خورشید بی پنجره  بی سقف حتی, ...ادامه مطلب

  • نواده ی مرگ

  • به سمت من نیا من از جنس حصارم در رگهایم خون میدانهای مین جاریست و شب ها برای سیم های خاردار عاشقانه می نویسم به سمت من نیا در من هر روز جنگی تازه شروع می شود و ترسوتر از آنم که لوله ی تفنگ را به سقف دهانم بچسبانم به سمت من نیا من از تو می نوشم از روحت تمام که میشوی همچنان به شکار ادامه می دهم نیاموخته ام که رفتن را دوست بدارم یا برای پایان ها بخندم ادامه می دهم به سمت من نیا من از جنس حصارم و در رگهایم خون میدانهای مین جاریست      مهدی یکتا , ...ادامه مطلب

  • من از امیدوار بودن دست برداشته ام

  • من از امیدوار بودن دست برداشته ام. حالا فقط به رفتن ایمان دارم، به گذر کردن بی صدا. هر زمزمه ای از گذشته و هر نجوایی از آینده را باید نشنیده گرفت. پنجره ها را باز کن. پرنده ها چیزی از زمستان قبل به خاطر ندارند و تابستان برایشان جز شکار و صدای جوجه ها معنای دیگری ندارد. جوجه هایشان که سر از تخم بیرون بیاورند باز به رفتن فکر میکنند. آنها سالها پیش امیدوار بودن را رها کرده اند. آموخته اند که باید از تمام سرماهای جهان فرار کرد. از تمام سردها. از دستهایی هیچ راهی برای گرم شدن نمی دانند. لبها و قلبهایی که هیچ بوسه ای گرمشان نمیکند. انسان بیچاره! فکر میکنی چند روز دیگر زنده خواهی ماند؟ ما پرنده نیستیم که پرواز کنیم و تنها سلاحمان در برابر زمستان آغوش و بوسه است. افسوس، من از امیدوار بودن دست برداشتم و رفتن انتخاب من شده. بگذار زمستان هر قدر می خواهد پشت سر من بدود.  , ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها