باز تو

متن مرتبط با «خدا رو شکر که هستی» در سایت باز تو نوشته شده است

زمانی که هاروکی موراکامی بودم

  • -          یه وقتی می خواستم یه رمان بنویسم که توش یه گوسفند به یه آدم تبدیل میشه و خیلی اتفاقای عجیب و غریب براش میفته اون موقع خیلی کتاب خون نبودم الانم نیستم ولی چند وقت پیش که در مورد هاروکی موراکامی می خوندم فهمیدم تو یکی از کتاباش همچین داستانی رو نوشته اولش خیلی عصبانی شدم که چرا ایده ام رو دزدیده ولی بعدش فهمیدم اون این کتاب رو حتی قبل از تولد من نو, ...ادامه مطلب

  • داستانی که خیال نوشته شدن نداشت یا کوهنورد

  • می خوام یه داستان بنویسم در مورد یه کوه نورد که یه دروغ بزرگ گفته و مجبور شده به خاطرش چند نفر رو بکشه حالا آخرین نفری که باید بکشه تا رازش لو نره، صمیمی ترین دوستشه که از بچگی باهاش بزرگ شده و مثل برادرشه ولی خسته تر از اونم که بنویسمش. به نظرتون کوه نورد صمیمی ترین دوستش رو می کشه؟ یه چیز ترسناک تر اینه که اگه نظریه ی دنیا های موازی رو باور کنیم و قبول کنی, ...ادامه مطلب

  • جوری باش که از خودت بودن خجالت نکشی

  • همین! , ...ادامه مطلب

  • این رد پای تنها رو رو برفا می بینی؟

  • یه روز یه جاده می شه به سمت سرزمینی پر از نور پر از نور, ...ادامه مطلب

  • در آخرین روز زمستان

  • در آخرین روز زمستان مردی که جسد یک سگ را روی دوش خود حمل می کرد زنگ خانه ی شماره ی 333 را فشار داد. آقای آدامز با عصبانیت در را باز کرد و پس از برانداز کردن مرد و حیوانی که روی دوشش بود با صدایی که سعی می کرد آرام به نظر برسد گفت: " نیازی نیست دستت رو روی زنگ نگه داری کافیه یک بار فشار بدی و بعد برش داری " و بعد انگشت اشاره اش را از روی سینه ی مرد برداشت. مر, ...ادامه مطلب

  • در آخرین روز زمستان - دو

  • وقتی مرگ به آرامی به جسم آدمی می خزد همه چیز عادی به نظر می رسد. مثل تاریکی شب که به آرامی رخ می دهد مخصوصا در روزهای تابستانی. خورشید گرفتگی نیست که ناگهان همه چیز را ببلعد. آرام و بی ریا نور را از شما می رباید و مجبورتان می کند تا برای آنچه باقی مانده نامی انتخاب کنید، تاریکی.  مرگ وقتی عادی و بی زرق و برق به سراغتان بیاید در واقع جزئی از زندگی است. اما س, ...ادامه مطلب

  • در آخرین روز زمستان - سه

  • تکرار شیطان عصر ماست. اکثر مردم بردگان تکرارند و همچون آیینی از روزگاران دور از تمام فرامین آن پیروی می کنند. یوسف به واقعی ترین شکل ممکن در بند این خبیث نامرئی افتاده بود. او هر بار در آخرین روز زمستان سرد سال 1990 از خواب بیدار می شد و خاطرات به سرعت در قلبش فرو می رفتند. همسرش سارا که در کنارش دراز کشیده بود همیشه به آرامی نفس می کشید. دختر ها در طبقه با, ...ادامه مطلب

  • یأس بزرگ کهکشان

  • باید بنشینم و این داستانها را سروسامان دهم. باید شعرهای خوب تر و بهتر بنویسم. آخر تصمیم مهمی گرفته ام. تصمیم گرفته ام که یک کتاب چاپ کنم. نه برای اینکه مشهور شوم یا کسی داستان ها و شعر هایم را دوست داشته باشد. فقط برای اینکه در تقدیم نامه ی آن بنویسم. " این کتاب برای توست. تویی که به شکل نفرین شده ا, ...ادامه مطلب

  • تو فکر می کردی که ...

  • تو فکر می کردی که  وقتی بری من دست می ندازم به اولین طنابی که دم دستم باشه گره می زنمش واز نزدیکترین جا با ارتفاع بالای دو متر و پنجاه سانت خودم رو حلق آویز می کنم تا به دنیا  بگم که ای وای از عشق تو من مردم.تو فکر می کردی که من فراموش می کنم که موهات چقد بلند بودن. که اگه کوتاهشون کنی من نمی فهمم و, ...ادامه مطلب

  • امروز با این آهنگ مست شدم

  • شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید: <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">, ...ادامه مطلب

  • آفتاب غروب خواهد کرد

  • آفتاب غروب خواهد کرد. در هر صورت هر روز آفتاب غروب خواهد کرد. اگر یک سرباز زخمی که از نبردی خونین جان به در برده، باشی. اگر یک زندانی، که منتظر اجرای حکم اعدامش نشسته است، باشی. اگر رییس جمهور، راننده ی تاکسی، کارگر ساختمانی یا فقط یک شاعر ناشناخته باشی. اگر روی نیمکت یک پارک به زنی گفته باشی که دوس, ...ادامه مطلب

  • آنها که جهان را روی دوش گرفته اند

  • عشق را با گلوهای زخم خورده قلب های خسته و دستان چند ریشتری لرزانمان زیر انبوهی از نبودن هایشان دفن می کنیم   از زن ها زیاد گفته اند از مرد های ساکت اما هیچ آنها که جهان را روی دوش گرفته اند و نیمه های شب بر موجودات پلید می شورند آنها که گلها را با نام کوچکشان , ...ادامه مطلب

  • تشکر

  • از همه ی دوستانی که برای پست قبل چه خصوصی و چه عمومی کامنت گذاشت و نظرشون رو گفتن واقعا خیلی خیلی خیلی از صمیم قلب ممنونم. بعضی از دوستان رو که حتی فکرش رو هم نمی کردم من رو دنبال کنن. بعضی دوستان گفتن که امیدوارند اینجا بسته نشه. من قصد ندارم اینجا رو ببندم تا جایی که بتونم و خودم نیاز داشته باشم و, ...ادامه مطلب

  • آن هنگام که نفس هوا می شود

  • بخش هایی از کتاب " آن هنگام که نفس هوا می شود" نوشته ی پال کالانیتی جراح متخصص اعصاب که بر اثر سرطان در گذشت. شادمانی غایت زندگی نیست مغز های ما چکار میکنند؟ اگر چه ما از خود اختیار داریم اما خوب سیستم زیست شناسی مان هم مهم است.مغز هم یک ارگان است تابع تمام قوانین فیزیک پس به نوعی مغز همان سیستم, ...ادامه مطلب

  • روز زن

  • زن گفت:  برای من شعری بگومرد گفت:  چشمانت... , ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها